بهترین خاطرات خنده دار

نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



ارسال پاسخ
تعداد بازدید 228
نویسنده پیام
mahla آفلاین


ارسال‌ها : 20
عضویت: 3 /10 /1391
محل زندگی: گرگان
شناسه یاهو: artemis_a73@yahoo.com
تشکرها : 1

بهترین خاطرات خنده دار
نکته ی مهم قبل از خوندن خاطرات خنده دار.گودزیلا همون دهه هشتادی ها هستن
آقا ما تو زندگیمون شانس نداریم
اون از دبستانمون که تا بعدظهر جمعه باید میرفتیم مدرسه
ولی حالا چی دیگه کم مونده چهارشنبه ها هم تعطیل کنند
اون ازدوره ی دبیرستانم که از وقتی ما پا گذاشتیم
آقا برف میومد ، سیل میومد ، بمب هم که میزاشتد رادیو اعلام میکرد تمام مدارس مقطع دبستان و راهنمایی تعطیل است
اون از پیش دانشگاهیمون که هر موقع معلم ما رو صدا میزد شانس بد ما تمرین سختا به ما می افتاد
من که میدونم ، سرمو بزارم زمین و شب اول قبرم بشه اون نکیر و منکر هم سوالاشونو از بخش انتگرال میدن!!
----------------------------------
اقا مخاطب خاصم نصفه شبی ده بار زنگ زده به گوشی من بیدار شدم گوشی رو جواب دادم میگه این موقع شب چرا بیداری چرا نخوابیدی داشتی چیکار میکردی چرا واسه من وقت نمیذاری چرا جواب نمیدی اصن چرا جواب دادی نمیدونی من شارژ ندارم بیشعور داشتم آهنگ پیشوازتو گوش میکردم سال به سال جواب گوشیمو نمیدی مونده بود همین امشب جواب بدی کثافت عوضی
تا من اومدم حرف بزنم گوشی رو قطع کرد خب من چی بگم این زندگیه من دارم
من دیوار بتنی میخوام چه فرمی رو باید پر کنم
-------------------------------------
فقط یه کودک ایرانیه که وقتی میره تو صف نونوایی هرچی صبر میکنه می‌بینه هنوزم آخره صفه !!!
----------------------------------
تو دوران مهد کودک چون من یه چند ماهی از بچه های دیگه بزرگ تر بودم هوش و حواسم بیشتر کار میکرد برای همین تو تغذیه بقیه بچه ها نقش فعالی داشتم هر روز صبح چند تا مگس چاقو چله براشون شکار میردم و با صبحانشون بخوردشون میدادم فکر میکردم زودتر بزرگ میشن!!!!
------------------------------------
چند روز پیش 3 تا از بچه های کلاسمون کنفراس داشتن( باید گروهی باشه) در مورد همراه اول رفتن تحقیق کردن، دختر اولی رفت ارائه کرد گفت استاد من تموم حالا دوستم بقیشو میگه....
منم یه دفعه گفتم " همراه اول " شما رو به دیدن ادامه کنفراس دعوت مینماید.
کلاس منفجر شد، استادم گفت وهاب پاشو برو بیرون تا کنفراس تموم شه..


امضای کاربر : چه زیبا گفت مترسک...........
وقتی نمیشود رفت همین یک پا هم اضافیست.......
یکشنبه 03 دی 1391 - 12:33
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
mahla آفلاین



ارسال‌ها : 20
عضویت: 3 /10 /1391
محل زندگی: گرگان
شناسه یاهو: artemis_a73@yahoo.com
تشکرها : 1

بهترین خاطرات خنده دار
کنـکــور داشــتم!!!! حــوزه مــن هــم تهــران بــود,
صبــح زود پــا شــدم رفتــم بــه سمــتِ حــوزه ,
رسیــدم اونـــجا بــر خــلاف انتــظارم کـــه قاعــدتاَ حــوزه کنـــکور بــایــد خیلـــى شــلوغ بــاشــه و ایــنا ولـــى پرنــده هـــم پــر نمــیزد !
خلاصـــه همیـــنطــورى بــا تعــجب داخــل ســالــن شـــدم دیــدم چقــدر همـــه چــى مــرتب ، همــه چـــى آروم و خـــوبه ! یــه گوشــه هــم کیــف هــا رو تحــویل میگـــیرن شمــاره میـــدن ! منــم کیفــمو دادم که شمــاره بگــیرم دیــدم یه دختر سانتـــی مانتال کنــار مــن ایســتاده همــین طور زل زده بــه مــن
منو میگویى؟؟؟؟
با یــه لبخنــد ژکــونـد گفتـــم سلام
صبــح بخـــیر ،
یه دفــعه دهنــشو بــاز کــرد یــه ســرى صــداهــاى عجیـــب غــریب از خــودش
در اورد و رفـــــــت
این چرا همچـــین کرد؟! اى خــووودا اینـــجا کجــاست؟
خــواب مــى بینــم؟ نکنــه از شــدت اســترس کنــکور مــــــردم ؟؟؟
خلاصه همیــن طــورکــه با خــودم فکــ میکـــردم رفــتم به سمــتِ کلاســـى کــه بایــد مــىشســتم ،
تو راه مـیــدیــدَم اى بــابــا یکــى کجــه ، یکــى خلِه ، یکـــى رو ویبره ســت یعـــنى
احســاس داشـــتم در حد الیـــس در ســرزمین عجــایــب!،
اى بابا ببــین طفلکــى ها
اینــقدر درس خونــدن به ایــن روز افتــادنــا ، یــا اینــکه من اینقــدر درس خـونــدم توهـــم زدم ،
خلاصه رفتم ســر کــلاس نیشــستم دیـــدم اون دخــتر سانتـــی مانتال هــم اونجــاســت!! ،
یه خــرده گذشــت بلندگو اعلام کردن که صلوات بفرستین
شروع کردم بلند صلوااااااات ...
که دیدم کسى صلوات نمى فرسته فقط منم !
شروع کرد به زبـــون اشـــاره یه ســـرى حرکــت ها کرد
تــازه دوزاریم افــتاد کــه بــابــا اون موقــع کــه فـــرم پر میکـــردم واســـه کنکـــور همــین جــورى قســمت عــلولیــت زدم کــم شــنوا ،
واســـه همیــن افــتادم حــوزه معــلولیــن
اینجـــام قسمــت ناشــنوایانه
هـه!!!
اون دختر هــم کــر و لال بنــده خدا :
--------------------------------------------------
از تفریحات سالم ما دهه شصتی ها این بود که دستمونو با آب خیس میکردیم، میپاشیدیم رو بخاری نفتی
تییییسسسسس صدا میداد
خر کیف میشدیم
--------------------------------------------------
ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺗﻮﻑ ﻻﺯﻡ ﺟﻬﺖ ﭼﺴﺒﻮﻧﺪﻥ ﻋﮑﺲ ﺁﺩﺍﻣﺲ
ﺧﺮﺳﯽ ﺭﻭﯼ ﺑﺎﺯﻭ ﯾﻪ ﻣﺒﺤﺚ ﻓﻮﻕ ﺗﺨﺼﺼﯿﻪ
ﺍﮔﻪ ﮐﻢ ﺗﻮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻋﮑﺴﺶ ﺧﻮﺏ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺩ ,ﺍﮔﻪ ﺯﯾﺎﺩ
ﺗﻮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻋﮑﺲ ﺁﺩﺍﻣﺲ ﻗﺎﻃﯽ ﭘﺎﻃﯽ ﻣﯿﺸﻪ
-------------------------------------------------

آقا ما پارسال بهار دسته جمعی...
آقایووووون آقایووووون
من که نمیخام بخونم که!
آره ما پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم خونه خاله!
چهار تا گودزیلا داشتن! چهااار تا ! چهااااارتاااا !
هیچی دیگه اصرار داشتن من باهاشون بازی کنم منم مجبور شدم قبول کنم!
آقا چشمتون روز بد نبینه منو بردن تو یه اتاق دیگه!
با لحن بچگونه(و با کلی دلهره) گفتم بچه ها حالا چی بازی کنیم؟
آقا نفری یه چوب برداشتن یکیشون اخماشو داد تو هم،صداشو کلفت کرد و گفت من جومونگم و این سه تا برادران قسم خورده ی من!
تو تسو هستی از خودت دفاع کن!
آقا تا میتونستن زدن ما رو !
( واااااای که اگه الان دستم بهشون برسه سر چهارتاشون رو به عنوان پیشکش میفرستم واسه امپراطوری چانگ،گروه دامون هم مینابودم)
----------------------
آقا کنار بابا و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) نشسته بودم،اینا داشتن میوه میخوردن من حواسم به تی وی بود داشتم تام و جری میدیدم(20سالمه) تو یه صحنه موشه با یه چکش بزرگ زد تو سر گربه هه،آقا منم محکم زدم زیر خنده طوریکه همه از ترس نیم متر پریدن هوا!
آقا بابام سرم داد کشید از سن و سالت خجالت بکش مرتیکه لندهور!
سرمو برگردوندم دیدم داره غضبناک نیگام میکنه!
تو همین حال داش کوچیکه که خیلی محترمانه کنار بابا نشسته بود و داشت سیب پوست میکند سرشو آورد بالا یه نگاه به من انداخت یه خورده نوچ نوچ کرد دوباره مشغول پوست کندن شد و یه دونه هعععععی گفت و سرشو مفهومی تکون تکون داد!
بعد سیبی که پوست کند رو داد دست بابام که همچنان داشت غضبناک نیگام میکرد!
بعدش به بابام گفت: بابا جون خودتو ناراحت نکن قربونت برم واسه قلبت خوب نیست!
بیا بگیر واست سیب پوست کندم!
آقا غلط نکنم چشم این گودزیلا به سهم الارث منه!
(اگه خوب بود لایک یادت نره!)
-------------------------------
بچه كه بودم آبگوشت دوست نداشتم!
یه بار مامانم بغلم كرد بردم پاي گاز گفت:
بو كن ببين چه بوی خوبی داره! مزه شم همینقدر خوشمزس...!
منم از فرصت استفاده كردم تف كردم توش..!:|
یه همچین بچه ی گندی بودم من :|
------------------------------
رفته بودیم خونه خواهرمینا ...
بد نشسته بودم داشتم TV نگاه میکردم
اون دخترش اومد ی دونه شکلات داد!
گفتم: مرسی عزیزم از کجا اوردی اینو؟
گفت : افتاده بود زمین گفتم اگه همینجا باشه مورچه ها میخورن ..!
ای خدااااااااااااا!!!! |:|:
سر راهیم میدونم :-<
-----------------------------
یه روز منتظر سرویس دانشگاه بودم و یه لوله مقوا و یه خط کش 80 هم زیر بغلم بود و توی اون دستم هم کیفیم بود,وقتی اتوبوس اومد,خیلی اتوبوس شلوغ بود,هنگام ورود پام رفت روی پای یکی از بچه ها,طرف داد زد آآآآخ...منم یهو برگشتم و خط کش و لوله مقواها شتلق خورد به کله ی مبارک پشت سریم,هول شدم سریع چرخیدم سر جام,دوباره خط کش و لوله مقواهه خورد سر اونی که پام گذاشته بودم روی پاش,خلاصه اوضاعی بود....ما هم سرمون پایین و تا دانشگاه قرمز و بنفش و زرد و سبز شدیم.....
--------------------------------
دختر عمم ۸ سالشه اومدن خونمون،
در رابطه با تهیه کننده مستندهای نشنال ژئوگرافیک صحبت میکرد …
من تا ۱۵ سالگی جلو پنکه صدای اورنگوتان در میاوردم و اطرافیانم تشویقم میکردن !
-------------------------------------------
چند سال پیش یه بار که خاستم سوار اتوبوس خطی بشم دیدم رانندش از اقواممونه
ما رو میگی سینه سپر رفتم جلو کنار راننده نشستم
وای نمدونین گرفتن بلیت ها و پاره کردنشون چه عجیب حسی میداد
اتوبوس سر کوچمون که رسید گفتم همینجا پیاده میشم
اونم نامردی نکردو کامل وای نستاد و فقط یکم سرعتشو کم کرد و گفت بسلامت
آقا چشتون روز بد نبینه تا پامو گذاشتم زمین چنان زمین خوردمدی که به عمر گرانبهای خود چنین چیزی ندیده بودمدی
یه لحظه سرمو برگردوندم سمت اتوبوس تا ببینم کسی میاد کمکم کنه دیدم همه از پشت اون شیشه های کثیف اتوبوس دارن کرکر میخندن بهم
الآن که چند سال میگذره از اون قضیه هنوز میترسم سوار اتوبوس شم
-------------------------------

امضای کاربر : چه زیبا گفت مترسک...........
وقتی نمیشود رفت همین یک پا هم اضافیست.......
یکشنبه 03 دی 1391 - 12:37
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
admin آفلاین



ارسال‌ها : 9
عضویت: 1 /10 /1391
محل زندگی: esfahan
شناسه یاهو: lord.hanter

تشکر شده : 1
بهترین خاطرات خنده دار
ohom abji man khondam keilii bahal bood

یکشنبه 03 دی 1391 - 12:49
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
ارسال پاسخ



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

Powered by Tem98 | Copyright © 2009 Rozblog Group